روزمرگی....

آیا منطقی هست که باعث آشنایی یکی از بهترین دوستانم با یکی از اقوام برای ازدواج بشم ؟

با وجودی که خوب میدونم اینجوری دیگه صمیمیت اتم رو با دوستم از دست میدم 

و احتمالا کلا دوستم رو از دست میدم. 

تو جشن ها و مراسم اش هم من نیستم ...

خیلی فکر کردم و ته اش گفتم اینکه دوستم خوشحال باشه کافی هست .

دچار استرس شدم ، اینه این کار اشتباه باشه و فرد مناسبی نباشه برای دوستم و.....

اینه دوستم دیگه دوستم نباشه و...

 

روزمرگی.......

تو این چند هفته دچار فراموشی از نوع خنده دارش شدم !!! تو آشپزی !!! با فراموش کردن سیر غذا شروع شد قبل از سال نو  بعدش کیک خیس می خواستم درست کنم که یادم رفت یک لیوان رو جدا کنم و تخم مرغ اضافه کردم . روزمرگی.......

یادم نیست گفتم که دانشجو هستم باز یا نه ترم دوم حقوق !! امروز کتاب های ترم قبل رو بردم برا فروش و خرید کتاب های جدید  شهریه و مخارج دانشگاه رو از رو حق التدریس خودم تو دانشگاه می دیدم با این همه کار و روزمرگی.......

چند هفته قبل یک ماجرای ساده دیدم رو نسبت به یک دوست قدیمی عوض کرد اولش ماجرا رو طبق حرف اون برای خودم پیش بردم اما وقتی که خیلی اتفاقی پیام مکتوب اش رو دیدم واقعا شوکه شدم  ناراحت شدم که چقدر با جدید روزمرگی.......

 اامروز دقیقا شش و سال و هفت ماه از اولین روز کاری من میگذره

هفتاد و سه ماه! نمی دونم چند روز میشه

و این نزدیک هفت سال چبا اتفاقات و بالا و پایین های زیادی همراه بود

و امروز تو نفطه ای هستم که این همه یال منتظرش بودم

قاعدتا باید خیلی خوشحال باشم

امروز من همه چیز رو مرتب میکردم امروز نظرات من بود که مهم بود امروز.....

ثبت برای اینکه یادم بیاد چقدر خوشحالم

یادم بیاد روزهای کاری سختی رو طی کردم تا امروز...

روزمرگی.......

تا حالا تو اتفاقات بد به این فکر ردید که بد تر از این هم ممکن بود پیش بیاد؟ اصلا بدتر از این هم وجود داره ؟ ته اتفاق بد برای شما چی هست ؟؟ تو تمام این سالها از اون نمره 19 املا کلاس اول که تو اون زمان روزمرگی.......

میشه آدم ها رو دوست داشت 

میشه دلتنگ شون شد 

میشه نگران شون شد 

اما همین آدم ها وقتی نخوان باید فاصله بگیری ازشون 

امروز دوتا از همین آدمها که اندازه تک تک روزهای سن ام دوست شون دارم و نگران شون شدم و باهاشون خندیدم و اشک ریختم و غصه خوردم و شاد شدم و... رو رها کردم برای همیشه 

رها کردم که برن خودشون باشند بدون من 

رها کردم چون امیدی به اصلاج شرایط نبود 

رها کردم که ندونم چه بلایی سر خودشون میارن 

رها کردم که خودم رها شم 

قلبم هنوز درد می کنه 

روزمرگی.......

قطعا آدم ها مختار هستند به دعوت کردن مهمان ، به اینکه کی بیاد و کی نیاد  اما من خودخواهم ، بی منطق هم هستم  از عید 96 که عمه کوچیکه همه فامیل رو دعوت کرد و من و همسر رو دعوت نکرد تو دلم ازش ناراحتم ، روزمرگی.......

بی مقدمه اینکه دیروز فهمیدم دوستم باید برای برداشت و آزمایش توده ای که تو بدنش هست جراحی بشه  بی مقدمه تو شوکم  بی مقدمه غم دارم  برای دوستم به سن خودم برای خانواده اش برای ..... هرچی فکر کردم یادم نی روزمرگی.......